سه شنبه هفتم محرم الحرام سال 61 ه.قمری
امام حسین(ع) با وجود یاران اندکش وحشتی عظیم در دل سپاه بی شمار عمرسعد انداخته است. آخر هر کدام از یاران سیدالشهداء صدها تن از این گرگهای کوفی را حریفند؛ این مطلب را عمرسعد که در کربلا حاضر است و عبیدالله که در کوفه است، به خوبی میدانند؛ آری، باید حسین(ع) و یارانش تشنه بمانند تا حداقل اندکی از نیروی آنان کم شود؛ باید آب فرات بسته شود تا همه چشم به دستان سقای کربلا ابوالفضلالعباس داشته باشند...
و...فرات محاصره میشود...
از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
هفتم محرم عبیدالله زیاد نامهای به عمر سعد فرستاد و به او دستور داد تا راه فرات را بر حسین(ع) و یارانش ببندند، و اجازه نوشیدن حتی قطره ای آب را به امام و یارانش ندهند. (بحارالانوار،ج44،ص386) عمرسعد نیز فوراً عمروبنحجاج را با پانصد سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد تا مانع دسترسی امام حسین(ع) و یارانش به آب شوند. در این روز مردی به نام عبدالله بن حصین ازدی فریاد برآورد: ای حسین !به خدا سوگند دیگر قطره ای از آب را نخواهی نوشید تا از عطش جان دهی. امام حسین (ع) فرمودند :خدایا او را از تشنگی بکُش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده! حمیدبن مسلم ( ازجمله کسانیکه درلشکر عمرسعد بود و پاره ای از وقایع عاشورا را از او نقل کردهاند) میگوید: قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله حصین آنقدر آب مینوشید که شکمش بالا میآمد و بعد همه آبی را که نوشیده بود بالا میآورد! باز فریاد میزد: تشنهام! آب...! و هیچ وقت سیراب نمیشد تا اینکه بالاخره به همین وضع هلاک شد. (ارشاد شیخ مفید، ج2،ص86 و همچنین رجوع کنید به قصه کربلا، علی نظری منفرد، صص 230-231)